آنها جوان هستند، در کارگاه هه سونگ، و او برای مقابله با انگیزه های او قدم می گذارد. او دقیقاً می پرسد که او چه کار می کند و روی می زند، او به این موضوع اعتراف می کند.او می گوید: "من تو را دوست دارم." در حالی که هی سونگ برای حفظ آرامش خود تلاش می کند، سکوتی بین آنها شکل می گیرد. در عوض به او می گوید که برو.